زندگی زیبای ما

زندگی زیباست

زندگی زیبای ما

زندگی زیباست

3

سلاوووم

بیشتر وبلاگا تو بلاگفاست. هق هق . نمی‌دونم بذارم تو پیوندا یا نه! 


سه شنبه هفته پیش دل درد گرفتم. عصر با شوئر اومدم خونه مامی. هی نشسته بودیم فک می‌زدیم بعد می‌دیدم دلم درد می‌کنه ولی اهمیت نمی‌دادم. یکی دو ساعتی گذشت رفتم گلاب به روتون، یهو لک دیدم. انقدددددررررررررررررررررر ترسیدم که نگووووو. سریع اومدم از دستشویی بیرون و به مامی گفتم. مامی گفت عیب نداره، طبیعیه. ولی مگه نگرانی می‌رفت؟ یادم افتاد ظهر یه پوست تخمه افتاده بود زمین خم شدم برداشتم. یهو از همون موقع دلدرد گرفتم.

شب که شوئر اومد و با بابی شام خوردن بهش گفتم بریم بیمارستان. رفتیم همون بیمارستانی که ایشالله قراره توش زایمان کنم. انقده مجهز و خوب بود. 

رفتم بلوک زایمان مامای مهربون درو باز کرد. توضیح دادم و گفتم تحت نظر دکتر فلانی‌ام. اومد صدای قلب نینی رو گوش کرد و خدا رو شکر خوب بود. زنگ زد دکترم دکترم دستور معاینه داد. وای سکته زدم. هم می‌ترسیدم خطرناک باشه هم درد داشته باشه. در مورد خطر گفت وقتی لک دیدی فرقی نداره. دردم که وحشتناک بود. خیلی درد داشت. وای چطوری می‌شه زایمان طبیعی کرد؟ من حتی نمی‌تونم به طبیعی فکر کنم. 

خدا رو شکر خونی نبود و دهانه رحم کاملا بسته بود. 

باز دکتر سه تا دارو تجویز کرد و اومدیم خونه. ماما گفت: لک زیاد نگران کننده نیست. اگه شدید شد بیا.

آمپولی رو که دکتر داده بود شب پیدا نکردیم. رفتیم خونه و من خوابیدممممم.

فردا ظهر بابی اومد دنبالم بعدشم شوئر اومد ناهار خوردیم و خوابیدیم. ولی مگه من از درد خوابم می‌برد؟ رفتم دستشویی دوباره لک دیدم. صبر کردم همه بیدار شن. گفتم بریم سونوگرافی. اول رفتیم آمپولمو زدیم بعدش از دکتر اورژانس نامه گرفتیم رفتیم همون سونو که برا صدای قلب رفته بودم.

خیلی معطل شدم با اینکه اورژانسی بودم.

وقتی رفتم تو دراز کشیدم و هی داشتم سعی می‌کردم از اعدادی که دکتر می‌گه سر درد بیارم. ییییهو دکتر گفت: فیمیل! دلم هری ریخت. دختردار شده بودم. چیزی نگفتم که بی خبرم از جنسیت. 

بعد که داشت با تایپیستش عددا رو چک می‌کرد گفت: دختر.

عروسکم داشت شیطونی می‌کرد و انگشتشو می‌خورد. وقتی صدای قلبشو برا بار چندم شنیدم گفتم: خدا رو شکررررر. دکتر گفت: همه چیز خوبه. ولی قسمت تحتانی جفت یه کم به دهانه سرویکس نزدیکه. احتمالا لک بینی به این دلیل بوده. بازم نظر دکترتونه ولی احتمالا باید استراحت کنید.

رفتم بیرون و به شوئر که منتظر بود توضیح دادم. گفتم: عشقمون دختره. ولی دیگه شوئر مگه ول می‌کرد منو با سرعت لاک پشت برد تا ماشین. بعدم دستور اکید داد که رسیدیم خونه باید بری تو تخت. وقتی فهمید سونو عکس داره اصرار می‌کرد پشت فرمون ببینه. 

شب که اومد خونه عکس سونوگرافی می‌بوسید. 

خیلی سخت بود. استراحت مطلق کردم. مامی هم برامون غذا می‌فرستاد. جمعه عصری خواهرک اومد خونمون. شنبه صبح طبق نوبتم رفتیم دکتر. 

دکتر گفت: جفت خیلی هم پایین نیست. باید استراحت کنم ولی نه مطلق. خلاصه خوشحال شدم. صدای قلبشم چک کرد.

اینجوری شد که خیلی اتفاقی فهمیدم به آرزوم رسیدمو  دختردار شدم. 

یه سری اینترنتی خریدم کردم براش. هنوز نرسیده. ایشالله عکساشو می‌ذارم. 

سه شنبه هفته دیگه وقت سونوی آنومالی دارم. تو رو خدا دعا کنید برام.

خدایا! به امید تو... 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاخته سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 14:43

خیلی خوشحالم که دوباره میتونی بنویسی
و خیلی خوشحالم واسه بجه تون
انشالله که همیشه سالم باشه

نیکی یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 02:52

خیلی خوشحالم برات مهتاب جون:* خدا رو شکر که استراحت مطلق نشدی
خیلی دلم تنگ شده بود برات و برای نوشتن ازین روزای قشنگت:)
مواظب نینی خانوم گلت باش:* چقدر خوب که براش حاظ میخونی و قران:)) اگر به غذایی که میخوری هم دعا بخونی و با وضو غذا درست کنی تاثیر فوق العاده ای تو زندگیتون و قطعا روی نینی گلت داره:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد